برگزاری ژورنال کلاب –نقد محتوایی مقاله برای طلاب حوزه علمیه حضرت ولی عصر(عج) بناب
روزچهارشنبه مورخ 1/8/98 جلسه ژورنال کلاب با حضور «سرکار خانم زیبا مدنی آذر» برگزار گردید. مقاله «مناظرات امام رضا(ع) » نوشته «زیبا مدنی آذر» مورد نقد و بررسی محتوایی قرار گرفت. استاد اظهار داشتند: مطالب مقاله باید مستند باشند. ایشان مفهوم شناسی و معیار شناخت معانی لغوی و اصطلاحی را به طور دقیق توضیح دادند بعد از اینکه مقاله از نظر محتوایی مورد بررسی قرار گرفت، استاد گرامی، طلاب را به نگارش مقالات علمی تشویق و ترغیب نمودند. جلسه فوق الذکر مورد استقبال طلاب قرار گرفت.
برگزاری ژورنال کلاب –نقد محتوایی مقاله برای طلاب حوزه علمیه حضرت ولی عصر(عج) بناب
روزچهارشنبه مورخ 1/8/98 جلسه ژورنال کلاب با حضور «سرکار خانم زیبا مدنی آذر» برگزار گردید. مقاله «مناظرات امام رضا(ع) » نوشته «زیبا مدنی آذر» مورد نقد و بررسی محتوایی قرار گرفت. استاد اظهار داشتند: مطالب مقاله باید مستند باشند. ایشان مفهوم شناسی و معیار شناخت معانی لغوی و اصطلاحی را به طور دقیق توضیح دادند بعد از اینکه مقاله از نظر محتوایی مورد بررسی قرار گرفت، استاد گرامی، طلاب را به نگارش مقالات علمی تشویق و ترغیب نمودند. جلسه فوق الذکر مورد استقبال طلاب قرار گرفت.
#آذربایجان_شرقی #آذربایجان_شرقی_حوزه_علمیه_حضرت_ولی عصر (عج) بناب کرسی_آزاد_اندیشی کرسی آزاد اندیشی طلبه با استاد با موضوع منشا ء دین در تاریخ 23 اردیبهشت 1398، با حضور حجه الاسلام والمسلمین حاج آقا حسن زاده و طلاب پایه پنجم در حوزه علمیه
بحث منشأ دين يكي از مباحث كلام جديد است كه در دوره ي جديد به مباحث دين پژوهي پاي نهاده است، مراد از منشأ دين تبيين چگونگي پيدايش دين است، در واقع دين به عنوان يك واقعيت تاريخي چگونه پديد آمده آيا منشأ پيدايش آن طبيعي و بشري بوده يا ماوراي طبيعي والهي است؟
ديگر آن كه منشأ يا عامل گرايش انسان به اين دين در طول تاريخ چه بوده آيا منشأ دروني دارد يا بيروني؟
از دير باز موضوع دين و منشأ آن مورد توجه بوده است و كتب مختلفي در اين باب به نگارش درآمده است از جمله:
- دين شناسي از عبدالله جوادي آملي
- درآمدي بر كلام جديد از علي رباني گلپايگاني
- خاستگاه دين از عليرضا قائمي نيا
ولي با توجه به نياز جامعه و اينكه هر چند کتبی در این موضوع نگارشته شده است ولی چون کتاب خاصی که فقط در مورد منشأ دین باشد وجود ندارد و غالباً با چند موضوع دیگر همراه است لذا این موضوع انتخاب شد تا از میان همه کتابها مطالب به صورت منسجم و با ساختاری گویا و روان جمع آوری شود و به صورت ساده تر به زبان امروزی به حقیقت طلبان علم و دانش ارائه شود.
براي يك ديندار هرگز اين سؤال به صورت واقعي بر دين مطرح نمي¬شود كه« چرا او به دين گرايش پيدا كرده است؟» يا «چرا ديني را كه او به آن گرايش دارد پيدا شده است؟» به تعبير ديگر، سؤال از منشأ دين براي يك متدين هرگز مطرح نمي¬شود زيرا ضروري¬ترين اعتقاد يك ديندار وجود خداست. و اگر كسي به وجود خدا معتقد باشد سؤال از علت پيدايش دين نيز برايش حل شده است. او معتقد است كه خداوند با فراهم نمودن زمينه¬هاي هدايت بشر و با ارسال رسل و انزال كتب، بشر را به سوي دين هدايت نموده است و به تبع آن، بشر نيز به سوي دين كه راه هدايت مي باشد رهنمون گشته است و به اين ترتيب دين به وجود آمده است.
اين سؤال براي شخصي مطرح خواهد شد كه به وجود خدا ايمان ندارد بدين جهت اولين چيزي كه ذهن وي را به خود مشغول مي¬دارد اين است كه چرا مجموعه¬هايي به نام دين به وجود آمده و اين چنين جوامع مختلف را علي¬رغم تعدد فرهنگ¬ها و آداب و رسوم¬ها تحت تأثير قرار داده است؟
بنابراين منشأ دين« از تشكيك¬ها و پرسش¬هاي انسان دوره جديد در مورد دين وباورهاي ديني زاده شده است» زيرا كه از يك سو با پيدايش تشكيك¬هاي جديد، دين و عقايد ديني مورد شك واقع شد اما از سوي ديگر گرايش دسته جمعي انسان¬ها به دين نيز غير قابل انكار بود.« آنچه كه پيش از علم جديد در اذهان رسوخ داشت اين بود كه دين امر خدائي و تبيين دين بايد براساس فرض وجود خدا انجام شود» . اما در عصر جديد به دليل ضعف اعتقاد به وجود خدا تبيين منشأ دين براساس وجود خدا نيز كم رونق گرديد بدين جهت لازم بود كه به اين پرسش پاسخ گفته شود چگونه امري كه چيزي جز توهمات نيست چنين عميق در روح و جان آدمي ريشه دوانده است؟
بدين ترتيب بحثي به نام منشأ دين به وجود آمد كه نظريات مختلفي پيرامون آن شكل گرفت كه به صورت كلي به دو دسته تقسيم مي شود 1.نظريات الحادي(طبيعت گرايانه) 2. نظريات خداگرايانه.
نظريات الحادي درباره منشأ دين دو ويژگي مهم دارند:
1. تكامل گرا هستند؛ يعني حالت ساده¬اي براي اديان در نظر مي¬گيريد و آنرا براساس عاملي رواني و يا جامعه¬شناختي تبيين مي¬كنند و سپس اديان پيچيده را حالت تكامل يافته آن دين ساده مي¬دانند. به عنوان مثال، برخي ساده¬ترين دين را توتميسم مي¬دانند. به اين جهت، نظريات الحادي را نظريات تكامل گرايانه نيز مي¬گويند.
2. اين نظريات عدم وجود خدا را به عنوان پيش فرض دارند.
هيچ يك از اين نظريات دليلي براي عدم وجود خدا ندارند، ولي سعي مي¬كنند با تبيين روانشناختي و يا جامعه شناختي، دين را رد كنند، ولي در حقيقت براين پيش فرض نادرست مبتني هستند كه براي دين منشأيي باطل بتراشند.
نظريات خداگرايانه، نظرياتي هستند كه براين پيش فرض استوارند كه منشأ دين خدا است. البته مراد از پيش فرض اين نيست كه بدون دليل اين امر را پذيرفته¬اند، ولي در بيان منشأ دين به آن دلايل معمولاً پرداخته نمي¬شود. نظريات خداگرايانه بايد تبييني هم براي دينداري داشته باشند. دين پديده¬اي نيست كه بيرون از ايمان و دينداري اشخاص باشد. دين شيئي فيزيكي نيست كه بدون ايمان و دينداري باشد. لااقل بايد فردي به آن ايمان داشته باشد تا بگوييم اين دين وجود دارد و يا در گذشته كساني به آن ايمان داشته باشند تا بگوييم اين دين وجود داشته است. از اين رو نظريات خداگرايانه بايد تبييني براي دينداري نيز داشته باشند. يعني روشن سازند كه چرا انسان¬ها ديندار هستند.
تکریم فرزند در بیان امام سجاد(علیه السلام)
امام چهارم(علیه السلام) در مسیر تربیت فرزندان همیشه با محبّت و احترام رفتار مینمود. هنگام نصیحت کردن تحقیرشان نمیکرد، تا مبادا غریزهی کمال جویی آنان سرکوب شود. حضرت زینالعابدین(علیه السلام) به عنوان یک مربّی و نیز معلّم به نقش دعا، مناجات و نیز غذای پاک و حلال، و انتخاب دوستان نیک برای فرزندان را توصیه میفرماید:
الهی اُمدُد لی فی اَعْمارِهِم، وزِدلی فی ءاجالِهِم، و ربِّ لی صغیرَهُم و قوِّلی ضَعیفَهُم، واَصِحَّ لی أبدانَهم و أدیانَهُم وأخلاقَهُِم، و عافِهِم فی أنفُسِهِم و فی جَوارِحِهم، وفی کُلِّ ما عُنیتُ بِهِ مِن أمرهِم، وأدْرِرْلی و علی یدی أرزاقَهُِم..خدایا عمرشان را برای من دراز گردان، و مدت زندگانیشان را بسیار نما، و خردسالانشان را برای من پرورش ده و ناتوانانشان را نیرومند ساز، و تنهای ایشان و آیینها و خوهایشان را برای من سالم بدار، و در جانها و اندامشان و در هرچه از کار ایشان میکوشم تندرستی ده، و روزیهایشان را برای من و به دست من فراوان گردان، … .
امام(علیه السلام)، یکی از ادعیهی صحیفه را به فرزندان اختصاص داد و در آن از خدا درخواست نمود که در تربیت و تأدیب و نیکی به فرزندان، او را یاری کند: وَاَعنّی عَلی تَربیتِهِم و تأدیبِهم و بِرّهم
امام با استعانت از خداوند برای تربیت فرزندان بر اهمیّت آن تأکید میکند، و از این طریق مربّیان و والدین را به این امر مهم فرا میخواند. گرچه امام(علیه السلام) به عنوان مربّی، تمام شرایط یک مربّی خوب را داراست، اما مقصود از این جملات تعلیم شیوهی درست تربیت کودکان است. از نظر امام(علیه السلام) نقطهی آغاز تربیت، توکل بر خدا و تربیت خویشتن است، و کسی میتواند مربّی خوبی باشد که پیش از دیگران به تربیت خود بپردازد. همچنان که در رسالهی حقوق میفرماید:
وَامّا حَقُّ وَلَدِکَ فتَعْلمَ أنّهُ مِنکَ، وَمضافٌ إلیکَ فی عاجِل الدّنیا بِخَیرِهِ وَشرِّهِ، وَأنّکَ مسؤولٌ عَمّا وُلِّیتَهُ مِن حُسنِ الاَدبِ، والدَّلالةِ عَلَی ربّهِ، والمَعُونَةِ لَهُ علی طاعَتِه فیک و فی نفسه، فَمُثابٌ علی ذلکَ و مُعاقَبٌ، فأعْمَلْ فِی أمْرِه عَمَلَ المتزیّن بِحُسنِ أثرِهِ عَلیه فی عَاجِل الدّنیا حق فرزندت این است که بدانی او از تو است و خوبی و بدی او در دنیا بستگی به تو دارد و تو که سرپرستی او را به عهده گرفتهای مسؤول تربیت و راهنماییاش به سوی خداوند و اطاعت او هستی، پس دربارهی او مانند کسی عمل کن که کارش را در این دنیا به حسن اثر خویش آراسته میکند، …..
نکتهی دیگر این است که در بیانات فوق، امام(علیه السلام) همهی مربّیان را به رشد همه جانبه و متوازن شخصیّت متربّی در همهی ابعاد عقلی، عاطفی، اجتماعی، اخلاقی و جسمی توجه میدهد.
احترام امام سجاد(علیه السلام) به فرزندان و کودکان در مسیر تعلیم و تربیت است. این شیوه برای مربّیان و متربیّان درس آموز و بهترین اسوهی عمل است. حاصل تکریم فرزندان در سیرهی امام چهارم(علیه السلام) شخصیّتهای بزرگی همچون امام محمدباقر(علیه السلام) است که خود نیز به عنوان معلّم و مربّی بزرگ تعلیم و تربیت انسانها به شمار میآید. آن هنگام که امام(علیه السلام) قصد معرفی فرزند خویش (امام پنجم) را به فردی دارد، ضمن اشاره به ایشان میفرماید: إنّه وصیّی و وارِثی وَ عیْبَةُ عِلمی وَمعدِنُ العِلمِ و باقِر العِلم؛ او وارث، جانشین (امام بعد از من) و صندوق علم من و شکافندهی علم است.
دعای سی وهفتم صحیفه سجادیه (دعادر اعتراف به تقصیر از اداى شکر)
وَ کَانَ مِنْ دُعَائِهِ عَلَیْهِ السّلَامُ إِذَا اعْتَرَفَ بِالتّقْصِیرِ عَنْ تَأْدِیَةِ الشّکْرِ
اللّهُمّ إِنّ أَحَداً لَا یَبْلُغُ مِنْ شُکْرِکَ غَایَةً إِلّا حَصَلَ عَلَیْهِ مِنْ إِحْسَانِکَ مَا یُلْزِمُهُ شُکْراً.
وَ لَا یَبْلُغُ مَبْلَغاً مِنْ طَاعَتِکَ وَ إِنِ اجْتَهَدَ إِلّا کَانَ مُقَصّراً دُونَ اسْتِحْقَاقِکَ بِفَضْلِکَ
فَأَشْکَرُ عِبَادِکَ عَاجِزٌ عَنْ شُکْرِکَ،
وَ أَعْبَدُهُمْ مُقَصّرٌ عَنْ طَاعَتِکَ
لَا یَجِبُ لِأَحَدٍ أَنْ تَغْفِرَ لَهُ بِاسْتِحْقَاقِهِ،
وَ لَا أَنْ تَرْضَى عَنْهُ بِاسْتِیجَابِهِ
فَمَنْ غَفَرْتَ لَهُ فَبِطَوْلِکَ،
وَ مَنْ رَضِیتَ عَنْهُ فَبِفَضْلِکَ
تَشْکُرُ یَسِیرَ مَا شَکَرْتَهُ،
وَ تُثِیبُ عَلَى قَلِیلِ مَا تُطَاعُ فِیهِ حَتّى کَأَنّ شُکْرَ عِبَادِکَ الّذِی أَوْجَبْتَ عَلَیْهِ ثَوَابَهُمْ وَ أَعْظَمْتَ عَنْهُ جَزَاءَهُمْ أَمْرٌ مَلَکُوا اسْتِطَاعَةَ الِامْتِنَاعِ مِنْهُ دُونَکَ فَکَافَیْتَهُمْ،
أَوْ لَمْ یَکُنْ سَبَبُهُ بِیَدِکَ فَجَازَیْتَهُمْ
بَلْ مَلَکْتَ یَا إِلَهِی أَمْرَهُمْ قَبْلَ أَنْ یَمْلِکُوا عِبَادَتَکَ،
وَ أَعْدَدْتَ ثَوَابَهُمْ قَبْلَ أَنْ یُفِیضُوا فِی طَاعَتِکَ،
وَ ذَلِکَ أَنّ سُنّتَکَ الْإِفْضَالُ،
وَ عَادَتَکَ الْإِحْسَانُ،
وَ سَبِیلَکَ الْعَفْوُ
فَکُلّ الْبَرِیّةِ مُعْتَرِفَةٌ بِأَنّکَ غَیْرُ ظَالِمٍ لِمَنْ عَاقَبْتَ،
وَ شَاهِدَةٌ بِأَنّکَ مُتَفَضّلٌ عَلَى مَنْ عَافَیْتَ،
وَ کُلٌّ مُقِرٌّ عَلَى نَفْسِهِ بِالتّقْصِیرِ عَمّا اسْتَوْجَبْت
فَلَوْ لَا أَنّ الشّیْطَانَ یَخْتَدِعُهُمْ عَنْ طَاعَتِکَ مَا عَصَاکَ عَاصٍ،
وَ لَوْ لَا أَنّهُ صَوّرَ لَهُمُ الْبَاطِلَ فِی مِثَالِ الْحَقّ مَا ضَلّ عَنْ طَرِیقِکَ ضَالٌّ
فَسُبْحَانَکَ مَا أَبْیَنَ کَرَمَکَ فِی مُعَامَلَةِ مَنْ أَطَاعَکَ أَوْ عَصَاکَ تَشْکُرُ لِلْمُطِیعِ مَا أَنْتَ تَوَلّیْتَهُ لَهُ،
وَ تُمْلِی لِلْعَاصِی فِیمَا تَمْلِکُ مُعَاجَلَتَهُ فِیهِ.
أَعْطَیْتَ کُلّا مِنْهُمَا مَا لَمْ یَجِبْ لَهُ،
وَ تَفَضّلْتَ عَلَى کُلٍّ مِنْهُمَا بِمَا یَقْصُرُ عَمَلُهُ عَنْهُ.
وَ لَوْ کَافَأْتَ الْمُطِیعَ عَلَى مَا أَنْتَ تَوَلّیْتَهُ لَأَوْشَکَ أَنْ یَفْقِدَ ثَوَابَکَ،
وَ أَنْ تَزُولَ عَنْهُ نِعْمَتُکَ،
وَ لَکِنّکَ بِکَرَمِکَ جَازَیْتَهُ عَلَى الْمُدّةِ الْقَصِیرَةِ الْفَانِیَةِ بِالْمُدّةِ الطّوِیلَةِ الْخَالِدَةِ،
وَ عَلَى الْغَایَةِ الْقَرِیبَةِ الزّائِلَةِ بِالْغَایَةِ الْمَدِیدَةِ الْبَاقِیَةِ.
ثُمّ لَمْ تَسُمْهُ الْقِصَاصَ فِیمَا أَکَلَ مِنْ رِزْقِکَ الّذِی یَقْوَى بِهِ عَلَى طَاعَتِکَ،
وَ لَمْ تَحْمِلْهُ عَلَى الْمُنَاقَشَاتِ فِی الْآلَاتِ الّتِی تَسَبّبَ بِاسْتِعْمَالِهَا إِلَى مَغْفِرَتِکَ،
وَ لَوْ فَعَلْتَ ذَلِکَ بِهِ لَذَهَبَ بِجَمِیعِ مَا کَدَحَ لَهُ وَ جُمْلَةِ مَا سَعَى فِیهِ جَزَاءً لِلصّغْرَى مِنْ أَیَادِیکَ وَ مِنَنِکَ،
وَ لَبَقِیَ رَهِیناً بَیْنَ یَدَیْکَ بِسَائِرِ نِعَمِکَ،
فَمَتَى کَانَ یَسْتَحِقّ شَیْئاً مِنْ ثَوَابِکَ لَا مَتَى
هَذَا یَا إِلَهِی حَالُ مَنْ أَطَاعَکَ،
وَ سَبِیلُ مَنْ تَعَبّدَ لَکَ،
فَأَمّا الْعَاصِی أَمْرَکَ وَ الْمُوَاقِعُ نَهْیَکَ فَلَمْ تُعَاجِلْهُ بِنَقِمَتِکَ لِکَیْ یَسْتَبْدِلَ بِحَالِهِ فِی مَعْصِیَتِکَ حَالَ الْإِنَابَةِ إِلَى طَاعَتِکَ،
وَ لَقَدْ کَانَ یَسْتَحِقّ فِی أَوّلِ مَا هَمّ بِعِصْیَانِکَ کُلّ مَا أَعْدَدْتَ لِجَمِیعِ خَلْقِکَ مِنْ عُقُوبَتِکَ.
فَجَمِیعُ مَا أَخّرْتَ عَنْهُ مِنَ الْعَذَابِ وَ أَبْطَأْتَ بِهِ عَلَیْهِ مِنْ سَطَوَاتِ النّقِمَةِ وَ الْعِقَابِ تَرْکٌ مِنْ حَقّکَ،
وَ رِضًى بِدُونِ وَاجِبِکَ
فَمَنْ أَکْرَمُ یَا إِلَهِی مِنْکَ،
وَ مَنْ أَشْقَى مِمّنْ هَلَکَ عَلَیْکَ لَا مَنْ فَتَبَارَکْتَ أَنْ تُوصَفَ إِلّا بِالْإِحْسَانِ،
وَ کَرُمْتَ أَنْ یُخَافَ مِنْکَ إِلّا الْعَدْلُ،
لَا یُخْشَى جَوْرُکَ عَلَى مَنْ عَصَاکَ،
وَ لَا یُخَافُ إِغْفَالُکَ ثَوَابَ مَنْ أَرْضَاکَ،
فَصَلّ عَلَى مُحَمّدٍ وَ آلِهِ،
وَ هَبْ لِی أَمَلِی،
وَ زِدْنِی مِنْ هُدَاکَ مَا أَصِلُ بِهِ إِلَى التّوْفِیقِ فِی عَمَلِی،
إِنّکَ مَنّانٌ کَرِیمٌ.
دعادر اعتراف به تقصیر از اداى شکر:
خداوندا کسى در مسئله شکر به حدّى نمى رسد مگر آنکه احسان دیگر تو او را
به شکرى دیگر ملزم مى کند،
و از طاعتت به اندازه اى دست نمى یابد - گرچه
بکوشد- جز اینکه در برابر آنچه شایسته فضل توست مقصّر است،
بنابر این شاکرترین
بندگانت از شکر تو ناتوان،
و عابدترین بندگانت از طاعتت مقصّر است،
کسى مستوجب آن نیست که از باب استحقاق او را مورد مغفرت قرار دهى،
یا بر اساس سزاوارى از او
خشنود باشى،
پس هر که را بیامرزى از احسان توست،
و از هر که خشنود شوى در اثر
تفضل توست،
عمل اندک را که بپذیرى از باب فضل پذیرفته اى،
و طاعت مختصر را
مزد مى دهى،
تا آنجا که گویى شکر بندگانت که بدان سبب پاداششان را واجب ساخته اى
و اجرشان را از آن رو بزرگ ساخته اى مسئله اى است که در برابر تو قدرت روى برتافتن از آن را
داشته اند و از این جهت پاداششان دادى،
یا گویى سبب آن شکر به دست تو نبوده و بدین خاطر به ایشان اجر بخشیدى،
بلکه
اى خداى من مالک امر ایشان بوده اى پیش از آنکه ایشان مالک عبادت تو شوند،
و مزدشان
را پیش از اینکه به طاعتت اقدام کنند آماده کرده اى،
زیرا که آئینت
انعام،
و عادتت احسان،
و راهت عفو و بخشش است.
از این رو همه آفریدگان
معترفند که تو درباره هر که عقوبتش کنى ستم نکرده اى،
و شاهدند که هر که را ببخشى
در حقّش تفضل فرموده اى،
و همگان درباره خویش به تقصیر نسبت به آنچه سزاوار آنى
معترفند.
بنابراین اگر شیطان ایشان را از طاعتت نفریبد هیچ عصیان گرى تو را
معصیت نکند،
و اگر شیطان باطل را در نظرشان به صورت حق جلوه ندهد
هیچ گمراهى از راه تو منحرف نشود،
پس منزّهى تو،
چه آشکار است بزرگواریت در
معامله باکسى که تو را اطاعت کرده یا عصیان نموده: مطیع را در مقابل آنچه خود برایش فراهم آورده اى
پاداش مى دهى،
و معصیت کار را در آنچه تعجیل در کیفرش به دست توست مهلت مى دهى،
به هر یک از آن دو نفر عطایى نموده اى که مستحق آن نبوده،
و به هر یک تفضّلى فرموده اى
که عملش از آن قاصر است،
و اگر مطیع را بر آنچه حضرتت او را بر آن گماشته اى (نه بر عمل خودش) جزا مى دادى
بیم آن بود که ثوابت را از دست بدهد،
و نعمتت از او زایل شود،
ولى تو
به بزرگوارى خود در برابر مدت کوتاه از دست رفتنى به مدّتى طولانى
و همیشگى،
و در مقابل مدت نزدیک گذرا با مدت دامنه دار جاوید او را پاداش
دادى،
سپس در برابر رزقى که از سفره نعمت تو خورده تا به سبب
آن بر طاعتت نیرو گیرد با او معامله پایاپاى نکردى،
و از او بازپرسى دقیق درباره ابزارى که آنها را
سبب رسیدن به مغفرتت قرار داده ننمودى،
و اگر با مطیع چنین رفتار
مى نمودى تمام حاصل دسترنج و سعى و زحمت او در مقابل کوچک ترین نعمتها و
عطاهایت از دست مى رفت،
و در پیشگاه مقدّست به خاطر سایر نعمتهایت در گرو مى ماند،
پس چه زمانى شایستگى چیزى از ثواب تو را مى داشت،
نه،
هیچ گاه!! این است -خداى من-
حال آن که تو را فرمان برده،
و سرنوشت کسى که به عبادت تو اقدام نموده،
و اما آن که از تو نافرمانى کرده
و نهى تو را مرتکب شده پس عجله - در انتقام از او نکردى،
تا مگر به جاى
حال معصیت تو حال برگشت به طاعت تو گزیند،
در صورتى که او
در اولین بارى که بر عصیان تو همّت نموده مستحق تمام عقوبتهایى که براى جمیع
بندگانت مهیّا نموده اى گشته،
پس هر عذابى که از او به تأخیر انداخته اى،
و هر سطوت انتقام و عقابى که از او بازپس داشته اى حق قطعى توست که
وامى گذارى،
و به کمتر از آنچه استحقاق توست رضا داده اى.
پس -اى خداى من- کریم تر از تو کیست؟
و بدبخت تر از کسى که به سبب مخالفت با تو هلاک شده،
چه کسى است؟ نه،
هیچ کس! پس تو والاتر از آنى
که جز به احسان وصف شوى،
و منزّه از آنى که جز از جهت عدل از تو
بترسند،
بیم جور و جفا به معصیت کار از تو نمى رود،
و ترس واگذاشتن
پاداش کسی که تورا به عبادت خشنودساخته درکار نیست،
پس بر محمد و آلش درود فرست،
و آرزوى
مرا برآور،
و هدایتت را آن گونه بر من افزایش ده که به سبب آن توفیق در کار
خویش یابم،
زیرا که تو بخشنده کریمى.
منو